(C I N T E L R O M)

ساخت وبلاگ
من ، مظهر و... الباقی مهردادمیخبر (تقدیم به همسر سفرکرده ام که ناگهان پرنده ای شد و پرواز کردو...رفت.) ----------------------------------------------------------------------------------- ۱ -(حسرت خوران) مظهرمیگویدتونخستین نفری هستی که میتوانی از اینجا مکتوبی به بیرون بفرستی و من ازاین بابت خوشحالم . از دوستان وهمراهان که میپرسم هیچکس یادش نمیآیدکه این کار-یعنی نوشتن وارسال آن به بیرون -مسبوق به سابقه بوده باشد .مظهرمیگوید:این خوشبختی بزرگیست نادر.تو برای ارتباطی مجازشناخته شده ای که میتواند معجزه گونه باشد.ازاین امکان و فرصت طلایی استفاده کن چون خیلیها تشنه دانستن چیزهایی هستند که پیرامون تو دارد رخ میدهد. * * * اینجا جوسبک وجذابی دارد.زیبا،سبک وگرم.فکر کنم همین سه کلمه برای توصیفش کافی باشد.سعی کنید خودتان هم از نیروی ذهن ،قدرت تجسم و خاصیت کشف وشهودی که دربطن تمامی ماآدمها به ودیعه نهاده شده بهره ببریدوبه فهم بالاتری ازفضاو محیط اینجا دست بیابید.آدمها همگی ازقبل همدیگر را میشناخته اند.چه از قبل وچه از قبلتراز قبل.شناختشان براساس محبت متقابل است ونه صرفا ارتباطات مکانیک واری که برپایه معاملات و بده بستانهای مادی استواربوده.زوجها.حتی زن وشوهرهایی که یک روز رابی مرافعه نگذرانده اند اینجا با هم هستند و البته به تمامی آن اختلافات میخندند ومتعجبندکه چر (C I N T E L R O M)...
ما را در سایت (C I N T E L R O M) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0cintelrom4 بازدید : 146 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 15:50

غرقاب وهم ------------------------ اینهمه توضیح مخواه از امور خرده مگیر؛خردمکن کوه نور اصل طریقت طریقیست سهل شه ره نزدیک مکن دور؛ دور گرتوبپوئی ره سنگلاخ، لقمه ی آسوده ببلعی به زور، وسوسه وتشتت ذهن تو، میشودت حیرت و وهم وغرور. برلبه ی ساحل این نهر تلخ، پنجه درانداز به قصدعبور گرتونخواهی کران نجات، میبردت وسوسه تابحردور. بحرتحیرکه بحریست ژرف، میدهدت جای نفس آب شور. مسخ که گردی به غرقاب وهم، کشته شوی،کشته ی زهر غرور. ( مهردادمیخبر.قصرشیرین۱۵آبان۹۶) (C I N T E L R O M)...
ما را در سایت (C I N T E L R O M) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0cintelrom4 بازدید : 125 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 15:00

(درانتظارمرگ) ------------------- عده ای هستندکه میگویند : مرگ مرحله ای از مراحل پروسه (بودن) بشراست گرچه،جمع کثیری ازاین عده گفته خودشان راباورندارند .حقیقت این است که آنها فقط دارندیکی از شنیده های باب میلشان رابازگومیکنندوباگفتنش دلشان لبریزاز امیدمیشود، انگاری چراغی رادر یک محیط ظلمانی برمیافروزند.این عده انتخاب گرندوازمیان اعتقادات ونظریات موجود درباره مرگ،آنی را که موردپسندشان بوده برگزیده اند.این افرادبطورغریزی نوعی سیستم تخلیه ذهنی راآموخته اند.سیستمی که با استفاده ازآن میتوان ذهن را ازباورهای مختلف جارو کرده وسپس باوری مشخص رادرآن جای داد.آنچه که دل را راضی کندوآرامش و شادمانی ببخشد. اماجمعی قلیل ازآن عده که اول بحث ازشان یادشد باورمند هستند.زورکی چیزی را به محیط اعتقادیشان تحمیل نمیکنندوهنگامیکه میگویند:(مرگ قسمتی از پروسه ی بودن بشراست ) ،از مردن نمیهراسندو مشتاقانه انتظارش را میکشند. یک نفراز این جمع قلیل را روزی ملاقات کردم .اوخیلی متعجبانه میگفت: نمیدانم چراآدمها ازنشانه هائی که مردن را بیادشان میاندازد روی برمیگردانند،مگرنمیدانند از مرگ نمیتوان گریخت؟ ازاوپرسیدم: مگرمرگ تلخ نیست؟ واو پاسخ داد:بستگی به این دارد که پرزهای چشائی باورمان را چگونه نربیت کرده باشیم .پرسیدم: دادن کیفیت دلخواه به یک باور معین مگرممکن است؟ جوابداد:منظورت کیفیت گزینشی است یااصیل؟ نمیدانستم در (C I N T E L R O M)...
ما را در سایت (C I N T E L R O M) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0cintelrom4 بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 15:00

ناگهان می آید!(فیلمنوشت) مهردادمیخبر >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>داخلی.روز.دفترشرکا آصف پشت میز نشسته و زل زده توی چشمهای معین.آصف زاغ چشم است و معین چشمان میشی آرامی دارد.معین ،سربه زیر،زیرچشمی آصف رانگاه میکند. آصف: هیچی؟اینهمه سگدو خرحمالی وآخرش هیچی؟! حرف آخروبزن معین.الآن توداری روچه سگ توله ای حساب میکنی؟بایدیکی باشه دیگه،نه؟ الآن دیگه لاپوشونی نکن .اسم بده. معین لب ورمیچیندوساکت است.حرص آصف بدجوردرمیآیدولی خشمش رافرومیخورد وچیزدیگری نمیگوید. خارجی.روز.برج شرکاوخیابان کارگران سنگ کار روی داربست کارمیکنند.ازبالای داربست بایک سقوط سریع به کف پیاده رو میرسیم.یک دلال بازار تمام و کمال.معاملات سرپائی ارز وسکه و فیش حج و غیره.غوغائی سرسام آور.(شوکت) مردی ریز نقش ولی تروفرز ازلابلای جمعیت،برافروخته راهش راباز میکند.مثل یک تیر که از اسلحه ای شلیک شده باشدوارد ساختمان برج شرکا میشود.خیلیها سلامش میکنند،جلویش دولامیشوندواواعتنانمیکند. داخلی. روز .دفترشرکا درب دفتربشدت گشوده و کوبیده میشودبه دیوار.شوکت درآستانه در،برافروخته ایستاده است . آصف:هش...شه!! شوکت:همینومیخواستین؟...نه...شمادوتا که یه پاپاسیتون در خطرنیس،این من سگ پدرم که با طناب پوسیده تون فرستادینم ته چاه. آصف:(خونسرد وآرام)گفتم هش شه یابو،حالابیا بشین. معین هم باحرکات چشم و ابرو شوکت را به آرامش و نشس (C I N T E L R O M)...
ما را در سایت (C I N T E L R O M) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0cintelrom4 بازدید : 144 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 15:00

درانتهای آخرین روز تابستان شبی فرارسید که رویائی شگرف برای من بهمراه داشت .در طول آن رویا که به اندازه عمری طولانی بود من تجربه ای عمیق را از سر گذراندم وصبح که از خواب بر خاستم پیرمردی سپید مو و سپید ریش بودم که کل معمای هستی را در یک بسته سربه مهرباخود حمل میکردم.فرض کنید صندوقچه ای پولادین و مقاو (C I N T E L R O M)...
ما را در سایت (C I N T E L R O M) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0cintelrom4 بازدید : 109 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1396 ساعت: 7:51